۱۷ آذر، ۱۳۸۹

جشن فراغت یا خد احافظی با دانشگاه

نوشته زیر مطلبی است تحت عنوان "جشن فراغت یا خد احافظی با دانشگاه" که محمد باقر اندیشمند، فارغ التحصیل 1389 دانشکده زراعت دانشگاه بامیان، برای صبح بامیان فرستاده است و دوستان می توانند آن را مطالعه و دیدگاه این دوست را، که در روز مراسم فراغت نیز همین نوشته را با کمی تفصیل خواند و مورد استقبال حاضران قرار گرفتند،دریافت نمایند.

جشن فراغت یا خد احافظی با دانشگاه

پدران عقده به دل رفت که شاید به شتاب
نسل آینده ما عقده گشا برخیزند

مدد ای همت توفیق که این قافله هم
همچو طفلان نو آموز به پا برخیزند

روزهای اخیر بودنم در دانشگاه، جایی که مدت چهار سال باآن انس گرفته ام و مانوس شده ام، است.وقتی فکر می کنم که چند روزی دیگر لذت بودن در دانشگاه و افتخار یک دانشجو بودن را از دست می دهم برایم مشکل است. این روزها دانشگاه زیباتر از گذشته به نظر می آید ونیز به یاد روزهای گذشته، صحبت های استادان، نشاط شوخی بادوستان و روزهای سخت دانشجوئی که توام است با..... می افتم اما شیرنی خاطراتش نسبت به تلخی هایش بیشتر است که تلخی اش هم بس شیرین است. جشن فراغت دانشجویان، که به همکاری اداره دانشگاه دایر گردیده بود، برایم قبل از اینکه عیش و شادی را بدهد درد و غم را هدیه کرد، چون جشن فراغت یعنی روز خدا حافظی با دانشگاه، نداشتن شانس (چانس) حضور و صحبت بااستادان و جدائی از دوستان است و نیز دانشجویانی را در این روز، دیدم که با پول قرض به دوستانش گل تقدیم می نمود که این اوج صمیمیت است و مادران پیری را دیدم که بادستهای لرزانش به گردن فرزندش گل می انداختند واشک می ریختند، که دیدن این منظره ها برایم غربت و غرور، تلخی و شیرینی و زیبائی وتلخکامی را توام خلق می نمود و به چشم خود می دیدم که قضیه منطقی که برایم به تکرار گفته شده بود که جمع ضدین در آن واحد محال است، نقض می گردید و یکی از اسطوره های مفاهیم علمی در دانشگاه بامیان بدست یک مادر پیر وسالخورده و در قلب یک دانشجوی جوان، شکسته می شد. از این چیز هاهم که بگذریم و کمی عمیق تر شویم، دانشگاه برای من و هم تبارانم موضوعیت واهمیت بیشتر دارند؛ چون وابسته به کسانی هستم که در مدت بیش از چند قرن از آن محروم بوده اند و فقط مشاهده می کردند که دیگران چگونه در دانشگاه در س می خوانند و چگونه از آن فارغ می شوند. اگر در مقطع زمان های کوتاه کسانی از این تبار، دارالمعلمین را خوانده است بی تردید مشکلات زیادی را تحمل نموده اند و طعن و توهینها را شنیده و دیده اند، بنا براین ما کسانی هستیم که در تاریخ این سرزمین از بروز استعدادهای مان جلوگری شده و چه مغزهای متفکر و نوابغ مان دفن گردیده است؛ گرچند این روند تا اکنون هم بگونه ای جریان دارند وپس لرزه های استبداد واستعداد کشی هردم مارا به وحشت از تکرارش می اندازند اما خوشبختانه استعداد سرشار فرزندان این جامعه در این چند سال طلسم تفکر سلطه را شکستانده و بنا بر این مشکلا ت دوران دانشگاه برایم به داروی می ماند که ظاهرا طعم تلخ دارند ولی به منظور بهبود درد 300 ساله ام چشیدنش ضروری است. روی این ملحوظ باید تلاش کنیم و به هر قیمتی که شده باید درس بخوانیم تا انانکه هیچگاه نتوانسته اند دیگران را در کنار خویش بعنوان شهروند حق برابر قبول نمایند، نیاز مند به مغز، تخصص، علم و دانش ما بشوند و از این طریق خود را بر صاحب اندیشه های تفاخر، برتری جویی و خود کامگی بقبولانیم و این یگانه راهی است که باید پیمود.