۰۱ شهریور، ۱۳۸۹

بامیان باستان یا بامیان باستانی

وقتی به نوشته ای در روزنامه ای، وبلاگی، کتابی در باره ی بامیان برمی خوری یا سرمی خوری و نیز در بسا مواردی به سخنان سخنرانان گوش می دهی که می خواهند از بامیان به بزرگی و عظمت یاد کند و بامیان را پیوند دهد با گذشته ی پر افتخارش، می نویسند یا می گویند: بامیان باستان
در حالی که این غلط است و باید اصلاح شود، زیرا
بامیان باستان، مثل روم باستان یا بلخ باستان، از گذشته سخن می گوید نه از امروز.
وقتی ما بامیان باستان می گوییم در حقیقت بامیان 1500 سال پیش را می گوئیم ولی اگر بگوییم بامیان باستانی، ما از بامیان امروز با مردم، عقاید، فرهنگ و تمدن و عادات، هنجارها، رسم و رواجهاو... امروز آن سخن گفته ایم، درحالی که به گذشته پربار و پر افتخارش نیز تاکید داریم و بدان افتخار می کنیم.
امید است تمام دوستان و گویندگان و نویسندگان محترم در این باب دقت لازم و کافی را داشته باشند

۳۱ مرداد، ۱۳۸۹

وبلاگ ها و اطلاع رسانی

امروزها یکی از کارها و مصروفیت هایی که دارم و نمی توانم از آن دل بکنم: رفتن و سرزدن به وبلاگ های دوستان و غیر دوست و خواندن مطالب و نبشته های شان است.
نمی دانم کسانی که به این مرض یا عادت یا هرچیزی که نامش را می گزارید دچار شده اید، چه نظر و دیدی دارند ولی من گاه پس از یکی دو ساعت مصروفیت راضی کارم را تمام می کنم و گاه پشیمان.
امروز وقتی مطلب
را در وبلاگ بامیان خواندم خیلی متأثیر شدم زیرا از کسی چون سید طیب جواد باورم نمی شد که چنین نماید.

۲۳ مرداد، ۱۳۸۹

حادثه کابل و مرگ یک عزیز

این عکس از شهید خادم حسین است که از وبلاگ مردم هزاره گرفته شده است

دیروز عصر خبر شدم که در کابل درگیریهائی بین کوچیها و مردم هزاره غرب کابل رخ داده است و در حوالی شام وقتی رادیوها را تعقیب می کردم دریافتم که جنگ در نزدیکی های شهرک حاجی نبی زیر تپه اسکاد است و از آنجائی که دو برادرم و جمعی از اقوام و دوستانم در حوالی این شهرک زندگی می کنند، سراسیمه و نگران شده و بدون اینکه افطار کنم به برادرم زنگ زدم تا احوال سلامتی شان را بپرسم و مطمئین شوم.
به محض اینکه برادرم به زنگم پاسخ داد از بابت خودش آسوده شدم ولی در جریان پرس و پالها با کمال تأسف و تأثر دریافتم که خادم حسین جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد که حداقل 7 - 8 سال می شد که به گفته خودش افتخار خدمت در اردوی ملی را داشت، جام شهادت را می نوشد و دو برادر و خانم جوان و تازه عروسش را که تنها ده، یازده ماه از زندگی مشترک شان می گذشت، لباس غم و ماتم پوشاند و و این بازماندگان شب گذشته را با ناله و زجه سپری نمودند.
از شنیدن این خبر به شدت غمگین شدم و با ریختن چند قطره اشک به حال خودم و مردم خودم فکر کردم، فکری که هیچ راه حلی به دنبال نداشت، زیرا سیاست شیشه ای این کشور به دست کسانی قرار دارند که هم خودشان و هم افکار و اندیشه های سیاسی شان در نزد مردم گنگ و ناشناخته است.
آنچه برای من بسیار غم انگیز است مرگ جوانان و شهروندان مثل خادم حسین است که خانواده های شان را در این شب و روز ماتم زده ساخته اند و این ها جز گریه و ناله راه دیگری ندارند.